آتریسا جون 81 روزگی
آتریسا جون80 روزگی
امروز واسه اولین بار وقتی که خواب بودم به پهلو رفتم... ...
نویسنده :
آتریسا جون
15:22
آتریسا جون 77 روزگی
آتریسا جون 77 روزگی
یه چند روزیه که مامانی من و با کالسکه میبره بیرون؛منم که عادت کردم به نشستن واسه همین صندلی غذاخوریم و که دایی امیرحسینم واسه تولدم کادو کرده بودش رو در آورده تا من بتونم توش بشینم ...
نویسنده :
آتریسا جون
15:21
آتریسا جون 70 روزگی
دیشب تا نصفه های شب بیرون بودیم آخه عروسی عمه افسانه بود، منم اینقدر خسته شدم که الان همش خوابم میاد... ...
نویسنده :
آتریسا جون
15:20
آتریسا جون 68 روزگی
آتریسا جون 68 روزگی
فردا عروسی عمه افسانه است امروز هم حنابندان،مامانی من و آماده کرد بعدش من و بابایی رفتیم خونه عمه اعظم تا مامانی هم واسه امشب آماده شه(راستی بابایی این عکس و ازم گرفت،کلاه رو هم خودش گذاشته رو سرم من که کلاه نداشتم)!!! ...
نویسنده :
آتریسا جون
15:20